از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
از سر زلف تو بوئی سر به مهر آمد به ما
جان به استقبال شد کای مهد جان ها تا کجا
جان به استقبال شد کای مهد جان ها تا کجا
جان به استقبال شد کای مهد جان ها تا کجا
جان به استقبال شد کای مهد جان ها تا کجا
جان به استقبال شد کای مهد جان ها تا کجا
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان
این چه موکب بود یارب کاندر آمد شادمان
بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
بارگیرش صبح دم بود و جنیبت کش صبا
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد
در میان جان فروشد بر در دل حلقه زد
از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ
از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ
از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ
از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ
از بن هر موی فریادی برآمد کاندرآ
ما در آب و آتش از فکرت که گوئی آن نسیم
ما در آب و آتش از فکرت که گوئی آن نسیم
ما در آب و آتش از فکرت که گوئی آن نسیم
ما در آب و آتش از فکرت که گوئی آن نسیم
ما در آب و آتش از فکرت که گوئی آن نسیم
باد زلفت بود با خاک جناب پادشا
باد زلفت بود با خاک جناب پادشا
باد زلفت بود با خاک جناب پادشا
باد زلفت بود با خاک جناب پادشا
باد زلفت بود با خاک جناب پادشا
با غبار صید گاه شاه کز تعظیم هست
با غبار صید گاه شاه کز تعظیم هست
با غبار صید گاه شاه کز تعظیم هست
با غبار صید گاه شاه کز تعظیم هست
با غبار صید گاه شاه کز تعظیم هست
ز آهوان مشک ده صد تبتش در یک فضا
ز آهوان مشک ده صد تبتش در یک فضا
ز آهوان مشک ده صد تبتش در یک فضا
ز آهوان مشک ده صد تبتش در یک فضا
ز آهوان مشک ده صد تبتش در یک فضا
صید گاه شاه جان ها را چراگاه است ازآنک
صید گاه شاه جان ها را چراگاه است ازآنک
صید گاه شاه جان ها را چراگاه است ازآنک
صید گاه شاه جان ها را چراگاه است ازآنک
صید گاه شاه جان ها را چراگاه است ازآنک
لخلخهٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا
لخلخهٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا
لخلخهٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا
لخلخهٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا
لخلخهٔ روحانیان بینی در او بعرالظبا
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق دار
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق دار
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق دار
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق دار
هم در او افعی گوزن آسا شده تریاق دار
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا
هم گوزنانش چو افعی مهره دار اندر قفا
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
شاه را دیدم در او پیکان مقراضه به کف
راست چون بحر نهنگ انداز در نخجیر جا
راست چون بحر نهنگ انداز در نخجیر جا
راست چون بحر نهنگ انداز در نخجیر جا
راست چون بحر نهنگ انداز در نخجیر جا
راست چون بحر نهنگ انداز در نخجیر جا
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
وحشیان از حرمت دستش سوی پیکان او
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا
پای کوبان آمدندی از سر حرص و هوا
خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین
خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین
خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین
خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین
خون صید الله اکبر نقش بستی بر زمین
جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا
جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا
جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا
جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا
جان صید الحمد الله سبحه گفتی در هوا
پیش تیرش آهوان را از غم رد و قبول
پیش تیرش آهوان را از غم رد و قبول
پیش تیرش آهوان را از غم رد و قبول
پیش تیرش آهوان را از غم رد و قبول
پیش تیرش آهوان را از غم رد و قبول
شیر خون گشتی و خون شیر آن ز خوف این از رجا
شیر خون گشتی و خون شیر آن ز خوف این از رجا
شیر خون گشتی و خون شیر آن ز خوف این از رجا
شیر خون گشتی و خون شیر آن ز خوف این از رجا
شیر خون گشتی و خون شیر آن ز خوف این از رجا
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ وش
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ وش
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ وش
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ وش
تیر چون در زه نشاندی بر کمان چرخ وش
گفتی او محور همی راند ز خط استوا
گفتی او محور همی راند ز خط استوا
گفتی او محور همی راند ز خط استوا
گفتی او محور همی راند ز خط استوا
گفتی او محور همی راند ز خط استوا
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سعد ذابح سر بریدی هر شکاری را که شاه
سوی او محور ز خط استوا کردی رها
سوی او محور ز خط استوا کردی رها
سوی او محور ز خط استوا کردی رها
سوی او محور ز خط استوا کردی رها
سوی او محور ز خط استوا کردی رها
پیش پیکان دو شاخش از برای سجده ای
پیش پیکان دو شاخش از برای سجده ای
پیش پیکان دو شاخش از برای سجده ای
پیش پیکان دو شاخش از برای سجده ای
پیش پیکان دو شاخش از برای سجده ای
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا
شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین
من شنیدم کز نهیب تیر این شیر زمین
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا
شیر گردون را اغثنا یا غیاث آمد ندا
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
داور مهدی سیاست مهدی امت پناه
رستم حیدر کفایت حیدر احمد لوا
رستم حیدر کفایت حیدر احمد لوا
رستم حیدر کفایت حیدر احمد لوا
رستم حیدر کفایت حیدر احمد لوا
رستم حیدر کفایت حیدر احمد لوا
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
خسرو سلطان نشان خاقان اکبر کز جلال
روزگارش عبده الاصغر نویسد بر ملا
روزگارش عبده الاصغر نویسد بر ملا
روزگارش عبده الاصغر نویسد بر ملا
روزگارش عبده الاصغر نویسد بر ملا
روزگارش عبده الاصغر نویسد بر ملا
عطسهٔ جودش بهشت و خندهٔ تیغش سقر
عطسهٔ جودش بهشت و خندهٔ تیغش سقر
عطسهٔ جودش بهشت و خندهٔ تیغش سقر
عطسهٔ جودش بهشت و خندهٔ تیغش سقر
عطسهٔ جودش بهشت و خندهٔ تیغش سقر
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش کیمیا
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش کیمیا
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش کیمیا
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش کیمیا
ظل چترش آفتاب و گرد رخشش کیمیا
آفتاب مشتری حکم و سپهر قطب حلم
آفتاب مشتری حکم و سپهر قطب حلم
آفتاب مشتری حکم و سپهر قطب حلم
آفتاب مشتری حکم و سپهر قطب حلم
آفتاب مشتری حکم و سپهر قطب حلم
زیر دست آورده مصری مار و هندی اژدها
زیر دست آورده مصری مار و هندی اژدها
زیر دست آورده مصری مار و هندی اژدها
زیر دست آورده مصری مار و هندی اژدها
زیر دست آورده مصری مار و هندی اژدها
هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصاف
هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصاف
هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصاف
هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصاف
هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصاف
مصری او چون عرابی تیز منطق در سخا
مصری او چون عرابی تیز منطق در سخا
مصری او چون عرابی تیز منطق در سخا
مصری او چون عرابی تیز منطق در سخا
مصری او چون عرابی تیز منطق در سخا
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک
نام او چون اسم اعظم تاج اسمادان از آنک
حلقهٔ میم منوچهر است طوق اصفیا
حلقهٔ میم منوچهر است طوق اصفیا
حلقهٔ میم منوچهر است طوق اصفیا
حلقهٔ میم منوچهر است طوق اصفیا
حلقهٔ میم منوچهر است طوق اصفیا
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک
بلکه رضوان زین پس از میم منوچهر ملک
یارهٔ حوران کند گر شاه را بیند رضا
یارهٔ حوران کند گر شاه را بیند رضا
یارهٔ حوران کند گر شاه را بیند رضا
یارهٔ حوران کند گر شاه را بیند رضا
یارهٔ حوران کند گر شاه را بیند رضا
دایرهٔ میم منوچهر از ثوابت برتر است
دایرهٔ میم منوچهر از ثوابت برتر است
دایرهٔ میم منوچهر از ثوابت برتر است
دایرهٔ میم منوچهر از ثوابت برتر است
دایرهٔ میم منوچهر از ثوابت برتر است
آفرینش در میانش نقطه ای بس بینوا
آفرینش در میانش نقطه ای بس بینوا
آفرینش در میانش نقطه ای بس بینوا
آفرینش در میانش نقطه ای بس بینوا
آفرینش در میانش نقطه ای بس بینوا
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
گر سما چون میم نام او نبودی از نخست
هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
هم چو سین در هم شکستی تاکنون سقف سما
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت
حرمتی دارد چنان توقیع او کاندر بهشت
صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
صح ذلک گشت تسبیح زبان انبیا
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
چرخ را توقیع او حرز است چون او برکشد
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا
آن سعادت بخش مریخ زحل وش در وغا
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک
تیغ او خواهد گرفتن روم و هند از بهر آنک
این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
این دو جا را هست مریخ و زحل فرمان روا
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است
هم زبانش تیغ و هم تیغش زبان نصرت است
این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
این سراید سر وحی و آن کند درس غزا
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
تیغ حصرم رنگ و بر وی دانه دانه چون عنب
بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
بخت کرده زان عنب نقل و ز حصرم توتیا
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش
تیغ او آبستن است از فتح و اینک بنگرش
نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
نقطهای چهره بر آبستنی دارد گوا
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است
شاه در یک حال هم خضر است و هم اسکندر است
کینهٔ دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
کینهٔ دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
کینهٔ دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
کینهٔ دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
کینهٔ دین کرد و شد با آب حیوان آشنا
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت
هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
سد باب الباب لرزان شد به زلزال فنا
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین
شاه بود آگه که وقتی ماه و گاو زمین
کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین
پیش از آن کز هم برفتی هفت اندام زمین
رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
رفت و پیش گاو و ماهی ساخت سدی از قضا
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت
پس بر آن سد مبارک ده انامل برگماشت
جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
جدولی را هفت دریا ساخت از فیض عطا
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف
وز فلک آورد در وی گاو و ماهی و صدف
گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
گاو گردنده، صدف جنبان و ماهی آشنا
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای
ماهیش دندان فکن گشت و صدف گوهر نمای
گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
گاو او عنبر فزای و ساحلش سنبل گیا
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
بود در احکام خسرو کز پی سی و دو سال
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
خسف آب و باد خواهد بود در اقلیم ما
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای
آب را بربست و دست و باد را بشکست پای
تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا
تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا
تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا
تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا
تا نه زآب آید گزند و نه ز باد آید بلا
زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
زآنکه چون نحل این بنا را خود مهندس بود شاه
آب چون آیینه شان انگبین گشت از صفا
آب چون آیینه شان انگبین گشت از صفا
آب چون آیینه شان انگبین گشت از صفا
آب چون آیینه شان انگبین گشت از صفا
آب چون آیینه شان انگبین گشت از صفا
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم
تا چو شاه نحل شاه انگیخت لشکر چشم خصم
صد هزاران چشمه شد چون خانهٔ نحل از بکا
صد هزاران چشمه شد چون خانهٔ نحل از بکا
صد هزاران چشمه شد چون خانهٔ نحل از بکا
صد هزاران چشمه شد چون خانهٔ نحل از بکا
صد هزاران چشمه شد چون خانهٔ نحل از بکا
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد
تا به افزون برد رنج و گنج افزون برگشاد
رنج های هرکسی را گنج ها دادش جزا
رنج های هرکسی را گنج ها دادش جزا
رنج های هرکسی را گنج ها دادش جزا
رنج های هرکسی را گنج ها دادش جزا
رنج های هرکسی را گنج ها دادش جزا
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی
قرصهٔ کافور کرد از قرصهٔ شمس الضحی
قرصهٔ کافور کرد از قرصهٔ شمس الضحی
قرصهٔ کافور کرد از قرصهٔ شمس الضحی
قرصهٔ کافور کرد از قرصهٔ شمس الضحی
قرصهٔ کافور کرد از قرصهٔ شمس الضحی
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین
وز ملایک نعرها برخاست کاینک در زمین
شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
شاه بند باقلانی بست چون بند قبا
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید
قاصد بخت از زبان صبح دم این دم شنید
صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
صد زبان شد هم چو خورشید از پی این ماجرا
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید
چون کبوتر نامه آورد از ظفر، نعم البرید
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
عنکبوت آسا خبر داد از خطر نعم الفتا
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
گفت کای خاقانی آتش گاه محنت شد دلت
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
راه حضرت گیر و جان از آتش غم کن رها
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس
شاه سد آب کرد اینک رکاب شاه بوس
تا برای سد آتش بندها سازد تورا
تا برای سد آتش بندها سازد تورا
تا برای سد آتش بندها سازد تورا
تا برای سد آتش بندها سازد تورا
تا برای سد آتش بندها سازد تورا
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست
زانکه امروز آب و آتش عاجز از اعجاز اوست
گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
گر بخواهد زآب سازد شمع و ز آتش آسیا
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر
گفتم ای جبریل عصمت گفتم ای هدهد خبر
وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
وحی پردازی عفا الله ملک بخشی مرحبا
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر
دعوتم کردی به لشگرگاه خاقان کبیر
حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
حبذا لشگرگه خاقان اکبر حبذا
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم
لیک من در طوق خدمت چون کبوتر بد دلم
پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
پیش شه بازی چنان، زنهار کی باشد مرا
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد
گفت کان شه باز در نسرین گردون ننگرد
بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
بر کبوتر باز بیند اینت پنداری خطا
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای فیض رحمت هین بگو ای ظل حق
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
هین بگو ای حرز امت هین بگو ای مقتدا
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر
ای خدیو ماه رخش ای خسرو خورشید چتر
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
ای یل بهرام زهره ای شه کیوان دها
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست
آستانت گنبد سیماب گون را متکاست
بندهٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا
بندهٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا
بندهٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا
بندهٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا
بندهٔ سیماب دل سیماب شد زین متکا
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه
خود سپاه پیل در بیت الحرم گو پی منه
خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
خود قطار خوک در بیت المقدس گو میا
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
کی برند آب درمنه بر لب آب حیات
کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
کی شود سنگ منات اندر خور سنگ منا
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
بنده چون زی حضرتت پوید ندارد بس خطر
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
نجم سفلی چون شود شرقی ندارد بس ضیا
خود مدیحت را به گفت او کجا باشد نیاز
خود مدیحت را به گفت او کجا باشد نیاز
خود مدیحت را به گفت او کجا باشد نیاز
خود مدیحت را به گفت او کجا باشد نیاز
خود مدیحت را به گفت او کجا باشد نیاز
مصحف مجد از پر طاووس کی بگیرد بها
مصحف مجد از پر طاووس کی بگیرد بها
مصحف مجد از پر طاووس کی بگیرد بها
مصحف مجد از پر طاووس کی بگیرد بها
مصحف مجد از پر طاووس کی بگیرد بها
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
خاک درگاهت دهد از علت خذلان نجات
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا
کاتفاق است این که از یاقوت کم گردد وبا
بندهٔ خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید
بندهٔ خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید
بندهٔ خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید
بندهٔ خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید
بندهٔ خاکین به خدمت نیم رو خاکین رسید
سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا
سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا
سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا
سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا
سهم خسران پس نهاد و سهم خسرو پیشوا
کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه
کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه
کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه
کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه
کیمیای جان نثار آورده بر درگاه شاه
با عقیق اشک و زر چهره و در ثنا
با عقیق اشک و زر چهره و در ثنا
با عقیق اشک و زر چهره و در ثنا
با عقیق اشک و زر چهره و در ثنا
با عقیق اشک و زر چهره و در ثنا
زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
زید چون در خدمت احمد به ترک زن بگفت
نام باقی یافت اینک آیت لماقضی
نام باقی یافت اینک آیت لماقضی
نام باقی یافت اینک آیت لماقضی
نام باقی یافت اینک آیت لماقضی
نام باقی یافت اینک آیت لماقضی
هم نثار از جان توان کردن به صدر چون تو شاه
هم نثار از جان توان کردن به صدر چون تو شاه
هم نثار از جان توان کردن به صدر چون تو شاه
هم نثار از جان توان کردن به صدر چون تو شاه
هم نثار از جان توان کردن به صدر چون تو شاه
هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
هم به ترک زن توان گفتن برای مصطفی
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
جان خاقانی ز تف آفتاب و رنج راه
مانده بود آسوده شد در سایهٔ ظل خدا
مانده بود آسوده شد در سایهٔ ظل خدا
مانده بود آسوده شد در سایهٔ ظل خدا
مانده بود آسوده شد در سایهٔ ظل خدا
مانده بود آسوده شد در سایهٔ ظل خدا
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
اجتماع ماه بود امروز و استقبال بخت
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا
کاوفتاد این ذره را با چون تو خورشید التقا
مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست
مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست
مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست
مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست
مریم طبعش نکاح یوسف وصف تو بست
مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها
مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها
مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها
مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها
مریمی با حسن یوسف نی چو یوسف کم بها
لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است
لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است
لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است
لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است
لیک با ام الخبائث چون طلاقش واقع است
خسروش رجعت نفرماید به فتوی جفا
خسروش رجعت نفرماید به فتوی جفا
خسروش رجعت نفرماید به فتوی جفا
خسروش رجعت نفرماید به فتوی جفا
خسروش رجعت نفرماید به فتوی جفا
گر بسیط خاک را چون من سخن پیرای هست
گر بسیط خاک را چون من سخن پیرای هست
گر بسیط خاک را چون من سخن پیرای هست
گر بسیط خاک را چون من سخن پیرای هست
گر بسیط خاک را چون من سخن پیرای هست
اصلم آتش دان و فرعم کفر و پیوندم ابا
اصلم آتش دان و فرعم کفر و پیوندم ابا
اصلم آتش دان و فرعم کفر و پیوندم ابا
اصلم آتش دان و فرعم کفر و پیوندم ابا
اصلم آتش دان و فرعم کفر و پیوندم ابا
آسمان صدرا شنیدی لفظ پروین بار من
آسمان صدرا شنیدی لفظ پروین بار من
آسمان صدرا شنیدی لفظ پروین بار من
آسمان صدرا شنیدی لفظ پروین بار من
آسمان صدرا شنیدی لفظ پروین بار من
قائلان عهد را گو هکذا والا فلا
قائلان عهد را گو هکذا والا فلا
قائلان عهد را گو هکذا والا فلا
قائلان عهد را گو هکذا والا فلا
قائلان عهد را گو هکذا والا فلا
ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر
ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر
ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر
ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر
ای گه توقیع آصف خامه و جمشید قدر
وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا
وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا
وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا
وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا
وی گه نیت ارسطو علم و اسکندر بنا
ای ربیع فضل، از تو گشت آدم را شرف
ای ربیع فضل، از تو گشت آدم را شرف
ای ربیع فضل، از تو گشت آدم را شرف
ای ربیع فضل، از تو گشت آدم را شرف
ای ربیع فضل، از تو گشت آدم را شرف
وی ربیع فصل، از تو گشت عالم را نما
وی ربیع فصل، از تو گشت عالم را نما
وی ربیع فصل، از تو گشت عالم را نما
وی ربیع فصل، از تو گشت عالم را نما
وی ربیع فصل، از تو گشت عالم را نما
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
در ربیع دولتت هرگز خزان را ره مباد
فارغم ز آمین که دانم مستجاب است این دعا
فارغم ز آمین که دانم مستجاب است این دعا
فارغم ز آمین که دانم مستجاب است این دعا
فارغم ز آمین که دانم مستجاب است این دعا
فارغم ز آمین که دانم مستجاب است این دعا